|
حرف دل .... [RB:Blog_Slogan]
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
آخرین ارسال های انجمن
سلام خدمت دوستای عزیزم......... این صفحه از وبلاگ من مختص شماست برای شما و حرفاو دردد دلای شما یا بهتر بگم حرف دلتون...... شما میتونیدحرفا یاهرچیز دیگه ای که دوست دارید رو تو قسمت نظزات شخصی برای من بفرستیدومن به نام شما یا حتی اگه دوست ندارید بدون نام تو وبم بذارم وشما م توی مدیریت "حرف دل "سهیم باشید .. وشاید هم در آینده یکی از مدیران حرف دل باشید........... من منتظرتونما .....زووووووود باشید باشه ؟ زیاد منتظزم نذارید ها..............
لینک ثابت
سخت آشفته و غمگین بودم به خودم می گفتم:بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم میگیرند درس ومشق خود را… باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند… خط کشی آوردم، درهوا چرخاندم... چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید ! اولی کامل بود، دومی بدخط بود بر سرش داد زدم... سومی می لرزید... خوب، گیر آوردم !!! صید در دام افتاد و به چنگ آمد زود... دفتر مشق حسن گم شده بود این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت تو کجایی بچه؟؟؟ بله آقا، اینجا همچنان می لرزید... ” پاک تنبل شده ای بچه بد ” " به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند" ما نوشتیم آقا ” بازکن دستت را... خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم او تقلا می کرد چون نگاهش کردم ناله سختی کرد... گوشه ی صورت او قرمز شد هق هقی کردو سپس ساکت شد... همچنان می گریید... مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد زیر یک میز،کنار دیوار، دفتری پیدا کرد …… گفت : آقا ایناهاش، دفتر مشق حسن چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود غرق در شرم و خجالت گشتم جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود سرخی گونه او، به کبودی گروید ….. صبح فردا دیدم که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر سوی من می آیند... خجل و دل نگران، منتظر ماندم من تا که حرفی بزنند شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید سخت در اندیشه ی آنان بودم پدرش بعدِ سلام، گفت : لطفی بکنید، و حسن را بسپارید به ما ” گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟ گفت : این خنگ خدا وقتی از مدرسه برمی گشته به زمین افتاده بچه ی سر به هوا، یا که دعوا کرده قصه ای ساخته است زیر ابرو وکنارچشمش، متورم شده است درد سختی دارد، می بریمش دکتر با اجازه آقا ……. چشمم افتاد به چشم کودک... غرق اندوه و تاثرگشتم منِ شرمنده معلم بودم لیک آن کودک خرد وکوچک این چنین درس بزرگی می داد بی کتاب ودفتر …. من چه کوچک بودم او چه اندازه بزرگ به پدر نیز نگفت آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم من از آن روز معلم شده ام …. او به من یاد بداد درس زیبایی را... که به هنگامه ی خشم نه به دل تصمیمی نه به لب دستوری نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من عصبانی باشم با محبت شاید، گرهی بگشایم با خشونت هرگز... با خشونت هرگز... با خشونت هرگز... آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟ سهراب سپهري لینک ثابت
خــــــــــــــــــــــــــــــــــدایا.... می شنوی نه............؟ حتما میشنوی....من مطمئنم.... مطمئنم... خودت گفتی ... همه هم می دونن.... میشنوی صدای هق هقم داره از همون گلویی میاد که..... تو از رگش بهم نزدیک تری.... از همه نزدیک تر... .از همه چیزو همه کس... پس ازهمه زود تر می فهمی دردمو و ازهمه بهتر.... چرا اونای دیگه اینو باور ندارن...؟ چرا باور ندارن که با تو بودن تنها بودن نیست...؟. چرا عشق به تو رو عشق نمی دونن.... جرا عشق و تنها نبودنو فقط بین دو تا آدم می بینن.... چرا وقتی بهشون می گی ... من خدا رو به بندش ترجیح میدم به تو ترجیح می دم جوابم میشه پوزخند... . . . . .خداجونم... من میخوام بسپرمش به تو اونی رو که که باعث این هق هق شده.. من به اونی که الان کنارشه اعتماد ندارم ... پس... میسپارمش به تو... تو اون شبایی که هم آغوش افسونگران زیبا چهره ی این شهر و غافل از یاد من .منی که زندگیم وقفش شد... و غافل از تو.... که بارها وبارها وبارها درست همونجایی که باید مچمونو می گرفتی دستمونو گرفتی و بارها بارها بارها فرصت دوباره متولد شدن دوباره زیستن بهتر زیستن و بهمون دادی. که ... در نهایت راه رسیدن به توراپیدا کنیم اما... چیزایی رو پیدا کردیم که تو گفتی اونارو میخوای من نیستم وقتی اون تو قلبته کنارته من نمیام تو قلبت..... اما باز دلت برای ما سوخت بازم گرفتی این دست لامصبو که همیشه برای گرفتن دست دیگری دست تو رو پس زده خدا من میترسم ... می ترسم ازون روزی که از رو غفلت دستتو ول کنمو تو دیگه نیای سمتم ... میترسم تو که همه کس منی رو ازدست بدم که مهر بزنی رو قلبم و بگی برو به درک برو به هر آنجایی که میخواهی اما بدون من. خدایا کمکم کن که اون روز نرسه... نه برای من ... نه برای اون... و نه برای اونهایی که باعث فاصله افتادن بین ما شدن.... فقط ازت می خوام
ادامه مطلب لینک ثابت
ساعت 7:45 صبح زیر درخت... دستمو گرفت ، گفت : - دوست دارم... گفتم : - عاشقتم... گفت : - اگه من نباشم چیکار میکنی؟ تو چشاش نگاه کردم....وتو دلم گفتم بستگی داره چجوری نباشی...... گفت : - - لالمونی گرفتی ؟؟؟؟ حالا اولین روز از چیه من خوشت اومد ؟؟؟ - گفتم : - - نگاهات..... - گفت : - - وای یادش بخیر.... - گفتم : - - هیچوقت تنهام نذار .... - - گفت : - - چشم هرچی آقامون بگه. - گفتم : - - چقد دوسم داری ؟ - گفت : - - اونقد که نمی تونی فکرشو بکنی.... - گفتم : - - مثلا چقد؟؟؟؟ - گفت : - یدونه ولی مردونه .... - خندیدم گفتم : - باشه دیکه ....! - گفت : - - هیچوقت حلقمو از دستت در نیار. - گفتم : - - شک نکن....... - گفت : - -راستی ما خیلی بهم میایما... - گفتم: - - خدا درو تخته رو باهم جور میکنه دیگه.
.........باز زل زدم تو چشاش........ گفتک - هی کجایی....بدجوری عاشق شدیاعشقتو بغل کن ببینم....... - بغل کردم و.... گفت : - هیچوقت عشقمو تنها نمیذارم تا وقتی که بمیرم - گفتم : - - خدا نکنه....... - گفت : - - اگه بمیرم چیکار میکنی؟ - گفتم : - - میمیرم..... - گفت: - - نفسمی به قرآن... - ساعت دیگه تقریبا نزدیکای یک شده بود... - گفت : - - باید برم الان دیگه مامانم نگران میشه - صورتمو بوسیدو...رفت..... - منم داشتم بر می گشتم خونه که یادم افتاد حلقشو روی درخت جا گذاشتم - برگشتم.................. - اون همونجا بود........... - دستاش تو دست یکی دیگه.............. - عین همون حلقه تو دست اون پسره.............
- کپ کردم ........خشکم زده بود.............باورم نمیشد ....یعنی دارم درست میبینم......ای خدا...... - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - . - فقط یه لحظه خودتونو بذارید جای اون لحظه ی من فقط یه لحظه............. لینک ثابت
بعده رفتنت یه دیوار بتنی ضد زلزله که ارتفاعش تا آخره آسمون هفتم میرسه کشیدم دوره قلبم که نه کسی میتونه ازروش بپره ونه خرابش کنه که جاتو تو قلبم بگیره ...که قلبم بشه یه تیکه سنگ ...قلبی که واسه کسی میتپه که ولش کرده سنگ باشه بهتر نیست...؟؟؟ گل گرفتم در این لعنتی رو اولین اشتباهش کاری کرده که تا آخرم عمرم بسوزم...لطفا کسی نگه "دوستت دارم" ، "دوستم داشته باش " این یک قلم جنس را نداریم من تمام شدم من تعطیلم ... اصلا دیوار واسه چی قلب من که مثل ماله تو قفلش هرز نیست هرکسیو راه نمیده..قلب من صاحب داره اما صاحبش نیست...!!!رفته پی دلش ...پی کسی که خوشگل باشه باباش پول دار باشه و مثل من طرز فکرش تو 10 سال پیش گیر نکرده باشه روشن فکر باشه به سبکه هوس اون روشن فکر باشه هر چی که خواست در اختیارش بذاره اول از همه ((تنشو)) اما فقط یه سوالو باید ازش بپرسم آیا بعداز ارضای جسمت هم کنارش میمونی ........؟؟؟ یادمه گفته بودی یه نفر دلتو شکسته تو که خودت دل شکسته ای جرا میشکنی چرا عاشق میکنی و جا میذاری نه واقعا چرا ؟از شما میپرسم عآیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لینک ثابت
نظر بدهید
|
اعضاء login
<  منوی کاربری
خوش آمدی :
آخرین ورود : /user/profile
نام
کاربری : /user/edit
ارتباط با مدیر
آمار سایت 
آمار مطالب
کل مطالب : 6
کل نظرات : 0
آمار کاربران
افراد آنلاین : [Online]
تعداد اعضا : 0
کاربران آنلاین
آمار بازدید
بازدید امروز : 4
باردید دیروز : 3
ورودی امروز گوگل : [Google_Day]
ورودی گوگل دیروز : [Google_Yesterday]
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 65
بازدید سال : 291
بازدید کلی : 11262
امکانات وب
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| [قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
ForumPostCountAnswer
آمار
وب سایت:
